یک ماگ دوست داشتنی

کمی برای خودم

یک ماگ دوست داشتنی

کمی برای خودم

یک روز با دخترک

ااولین روز بعد از سیزده بدر روز خوبی بود

دختری از9تا 1ظهر مهدکودک بود بعد اومدنش و ناهار کلی شیطنت دوساعت باهم پازل بازی کردیم

عصر موقعهوس  کیک درست کردنش  بهش میگم پاشو بریم بیرون شکر بخریم ...اونم عشق اینه یک ساعت با گل و گیر و برس جلوی اینه به موهاش ور میرفت و فیگور میگرفت

موقع بیرون رفتن صدای خنده وانه که اومد گفت مامان بزار اینا ببینیم و بعد بریم از 5دقیقه اول سرش که روی بازوم ول شد دیدم قردار خانوم خوابش برده :-#

عزیزکم روز اول بهش فشار اورده بود که اینقدر خسته بود و 3ساعت خوابید 9شب به زور قلقلک و تهدید به خوردن کرانچیش بیدار شد

شب هم موقع خواب میگه مامانی4تا داستان بهم بگو

میگم حرف بد زدی منم که زدی دوتاش کم میشه فردا این دوتا را انجام ندادی 4تا میگم

بعد کلی میگه میشه فردا بزنمت ولی قول بدم حرف بد نزنم!!!

منم میگم باشه اونوقت 3تا واست میگم:-)))

عشق منه این دخترک

خدا راشکر بابت داشتنش

پ.ن:همسری از صبح دل درد شدید داره بد دکتر و بد دارو هم هست کاش خوب بشه... الکی یهویی;-)))))

نظرات 1 + ارسال نظر
آنا یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 12:49 http://aamiin.blogsky.com

قردار خانوم؟ چه بانمک.
انشالا که چیزی نیست.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.