یک ماگ دوست داشتنی

کمی برای خودم

یک ماگ دوست داشتنی

کمی برای خودم

تجربه

تجربه نشانم داده است که:

بعضی اوقات ما ادم ها دلخور که میشویم از یکدیگر... اگر به دوری کردن و دلخوری و مسکوت گزاشتن موضوع بینمان  ادامه دهیم ....

بعد از مدتی انگار که یک مشکل حل نشدنی و یک دلخوری بزرگ شده باشد ان موضوع شاید خیلی کوچک..


قبلترها دلخوریها را در خودم میریختم یا همسر بیچاره بود که مرا و غرهای چندساعته را تحمل میکرد

این روزها اما اگر دلخور باشم از ادمهای با اهمیت زندگی ام می گویم دلخوری ام را و برداشتم از رفتارشان را...

نه اینکه مستقیم بگویم دلخورم ولی یاد گرفته ام بگویم من فکر کردم منظور شما چیز دیگریست و باز کنم موضوع را ...در اخر هم یک بشقاب از کیک یا غزای خوشمزه یا نوبرانه ای را بفرستم برای ان دیگری برای کمرنگ کردن تنش بینمان...

این روزها اعصابم ارامتر است خودم را درگیر هیچ موضوعی نمیکنم و سعی میکنم هوای ارامش زندگی ام را حسابی داشته باشم

پ.ن:بستنی در این هوای سرد می چسبد حسابی..

خسته هستم شدید....روحی و جسمی

کلافه شده ام از در خانه ماندن...

من نمی دانم بقیه مادرها و زن ها چطور عادت دارند به در خانه بودن

من از این وضعیت که تا 3ماه دیگر ادامه دارد خسته ام

انگار افسردگی گرفته باشم همه ش کسل هستم و بد اخلاق و خواب الود

کاش همسری امروز زودتر از همیشه بیاید من در مرز گریه هستم


تربیت

دختری اخلاق بدی دارد.... اینکه به هیچ وجه بعد از کار بدش عزرخواهی نمی کند ...باید بگزاریم ارام که شد بعد خودش می اید برای جبران...ولی گفتن لفظ ببخشید کلافه اش میکند انگار...

قبلا سرسری از رفتار و خطایش عبور می کردیم که بچه است ولی چندوقتیست که زیر بار کارهای بدش نمی روم

امشب هم از ان شبها بود ...خانه ی دیگری که مهمان بودیم برخلاف رفتار مودبانه دو ساعت قبلش در هنگام بازگشت چند دقیقه مسلسل وار فحش می داد حرفهایی که تا به حال نشنیده بودیم نتیجه اش شد محرومیت از خرید خوراکیهای دوست داشتنی اش و در ادامه کولی بازی ها و گریه های 20دقیقه ای او بدون شرمنده بودن از رفتارش

راستش سخت است این جور مواقع سر قولت بایستی و دلت را هنگام گریه های دختری سخت کنی که دلت نرم خواسته هایش نشود...ولی دختری باید متوجه شود که همه چیز طبق میل و خواسته ی او نخواهد بود و کم کم باید عکس العملمان در برابر اشتباهاتش را بپزیرد

خدا کند جواب بدهد رفتارمان...حس می کنم پدر مادر خوب بودن و تربیت درست کردن  سخت ترین کار

 دنیاست

پ.ن:از ادمهایی که با نگاه و رفتارو حرفهایشان به یک ادم متاهل نخ که نه ...کلاف میدهند بیزارم...بیزار

د

روز اول رجب

امروز اولین روز ماه رجب است...

قبلتر ها این روز برایم معنی خاصی نداشت اصلا کل ماه های قمری و مناسبتهای خاصش برایم بی معنا بود

اما الان...

همسری به نظر من ادم خوبیست...نماز میخواند.. با وجود ضعیف بودن چشمهایش از 9سالگی تمامی روزه هایش راگرفته...

دروغ نمی گوید و چشم پاکترین ادمی ست که در اطرافم می شناسم و مهمتر از همه اینکه بی نهایت بار عاشق من و زندگی مان هست:-))) و خیلی چیزهای دیگر که برای خیلی ها پیش پاافتاده است ولی سالها پیش برای من رویایی دور از دسترس بوده است.. 

و امروز....

همسری امروز را روزه گرفته انهم بدون در بوق و کرنا کردنش...  این برای منی که در خانواده ای خلاف همسری بزرگ شده ام ان اوایل ازدواج کمی سوال برانگیز و الان بسیار دلگرم کننده است. 

در خانواده ی من مزهب جایگاه خاصی ندارد... همینقدر که خداباشد کافی ست ...نماز خواندن امری تفننی بوده و روزه گرفتن امری ناملموس... حجاب داشتن هم در همان حد فقط برای بیرون....

از همان اول شرایط همسری را می دانستم و تاکیدش بر دو چیز نماز و حجاب روسری برای کل نامحرمها!!

راستش بعد از5سال من نمازز خواندن را دوست دارم 

روزه گرفتن در همان ماه رمضان را نیز...

حجاب  را هم تا سر حد امکان رعایت می کنم گرچه این کار برای من سخت ترین کار دتیاست مخصوصا پیش فامیل و دوستانم

راستش امروز پربوده ام از حس های خوب

انقدر که یک ساعت یکبار زنگ بزنم تا بیاید استراحت ...تا حال جسمیش را بپرسم و در عین حال  مواظب باشم کل. لو ندهم ندید بدید بودنم در این باره را

مرسی همسری که هستی. ...مرسی همسری که برای من اینقدر خوب هستی...



مکالمه 4نصفه شبی من و دختری در حالیکه داره سیب زمینی سرخ کرده میخوره(پنج شنبه ها خواب دیروقت برای دختری ازاد است)

اون:مامان یه چیزی درباره دستشویی بهت بگم دعوام نمیکنی؟!!!

من:نه عزیزم بگو

اون:مامان میدونستی سیب زمینی و ج ی ش هر دوشون زردند !!!

من:اره عزیزم

اون:پس چراهمه سیب زمینی میخورند

من:خب چرا تو میخوری؟

اون:من همیشه روش سس قرمز میزنم تا  زرد نباشه!!!


امروز میخواستم خورشت قیمه درست کنم اصلا نمی تونستم به سیب زمینی سرخ کرده هاش نگاه کنم بعد دختری با یه اشتهایی همون سیب زمینی ها را بدون سس میخورد ادم فکر میکرد همه مکالمه بالایی توهمی بیش نبوده!!!!

پ.ن:یادمان رفته بود یک بیرون رفتن دونفره چه حسی دارد امروز وقتی بدون دلهره و نگرانی قدم میزدیم بهترین حس این روزها را داشت

خرید یک عدد لباس مجلسی و پسند کردن طلای هدیه ی به دنیا امدن پسری بدون عجله و دلشوره بدجور بر جانم نشست

....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برنامه ریزی

به همه اش در خانه بودن....کار نکردن و درس نخواندن عادت ندارم...به خاطر وضعیتم خیلی کارها و بیرون رفتنهایم محدود شده

بودن با دختری خوب ست ولی از ساعت 9که میخوابد زندگی مختل میشود چون عمده ی رفت و امدهاو تفریحات من و همسر از این ساعت به بعد هست که زود خوابیدن دختری مجبور به خانه نشینی کاملم کرده

کتابهای ارشد را دوباره از کارتون بیرون اورده ام میخواهم بعد سه سال دوباره بخوانمشان

دوستی قول رفع اشکال داده و دلگرمی ام به قول اوست

برای این شبهای در خانه ماندن باید حسابی برنامه ریزی کنم تا همزمان با درس خواندن همسری من هم شروع کنم

دلم یک تفریح دونفره ی خوب میخواهد

فوتبالدستی و شطرنج و کتاب خوانی و فیلم دونفره دیدن در برنامه شبهایمان قرار دارد ولی انگار چیزی کم است برای شاد کردنم

تربیت

با دختری جادوگر شهر از را واسه بار هزارم!!!دیدیم

کسی فیلم خوب و قشنگ که مناسب سن دخترک باشه سراغ داره؟

دخترک عاشق عکس باربی های روی سی دی هست و زهنش هنگام خرید دنبال هموناست ولی من و همسری توافق کردیم زهنش را با دخترای خوشگل سی دی و شاهزاده و اتفاقای وسطش مشغول نکنیم

حتی رو کتاب داستاانهاشم این حساسیت را رعایت کرده ایم ولی خیلی اوقات که میخوایم فیلم ببینیم کلی بدبختی داریم سر انتخاب سی دی:-)))

 جدیدا به وسایل ارایشی هم علاقه ی وافر نشان می دهد که با کلی دلیل متقاعدش کرده ایم که صورت بچه گانه اش همینجوری زیبا و شبیه فرشته هاست و فرشته ها هیچکدام ارایش ندارند:-)))) و تنها رشوه ای که برایش قایل شدیم یک چرب لب از داروخانه بود که عشق این روزهایش هست....

پ.ن:همسری جدیدا گلایه میکنه چرا روزها به من زنگ نمیزنی

من دلم همیشه تنگ است برایت ولی روم نمیشه هی زنگ بزنم و تو بخندی:_))))

در همین راستا امروز 3بار بهش زنگ زدم بار اخر میگه امروز چیزی لازم داری که مهربون شدی

یعنی بیا و خوبی کن...یه بار خواستم یه همسر گل و مهربون باشم اگه گزاشت

یک روز با دخترک

ااولین روز بعد از سیزده بدر روز خوبی بود

دختری از9تا 1ظهر مهدکودک بود بعد اومدنش و ناهار کلی شیطنت دوساعت باهم پازل بازی کردیم

عصر موقعهوس  کیک درست کردنش  بهش میگم پاشو بریم بیرون شکر بخریم ...اونم عشق اینه یک ساعت با گل و گیر و برس جلوی اینه به موهاش ور میرفت و فیگور میگرفت

موقع بیرون رفتن صدای خنده وانه که اومد گفت مامان بزار اینا ببینیم و بعد بریم از 5دقیقه اول سرش که روی بازوم ول شد دیدم قردار خانوم خوابش برده :-#

عزیزکم روز اول بهش فشار اورده بود که اینقدر خسته بود و 3ساعت خوابید 9شب به زور قلقلک و تهدید به خوردن کرانچیش بیدار شد

شب هم موقع خواب میگه مامانی4تا داستان بهم بگو

میگم حرف بد زدی منم که زدی دوتاش کم میشه فردا این دوتا را انجام ندادی 4تا میگم

بعد کلی میگه میشه فردا بزنمت ولی قول بدم حرف بد نزنم!!!

منم میگم باشه اونوقت 3تا واست میگم:-)))

عشق منه این دخترک

خدا راشکر بابت داشتنش

پ.ن:همسری از صبح دل درد شدید داره بد دکتر و بد دارو هم هست کاش خوب بشه... الکی یهویی;-)))))

قول قول

یه قول راست راستکی به خودم:

امسال با دختری خیلی خیلی مهربون باشم منطق زیاد خوب نیست اونم برای حرف زدن با یه دختر4ساله...

وقتایی که حرف بد میزنه با بازی حواسش را پرت کنم نه با تهدید و دعوا...

قول قول که از فردا باهاش کل کل نکنم یا جواب کل کل هاش را ندم و اینجور وقتا فقط بغلش کنم که همیشه روی دختری جواب داده...

قول قول همونطور که قبل بارداری واسش کلی وقت میزاشتم از شنبه. دوباره واسش کلی کتاب بخونم و بازی کنیم 

میخوام تنش وجودیش یکم اروم بشه

اینا همش یه قول راست راستکی بود که من از همین امروز دارم اجراش می کنم